هفتاد و دو ملت

یک نفر مجسمه‌ساز یهودی از سنگ مرمر مجسمه‌ای تمام قد از دختری 18 ساله تراشید! مجسمه کاملا عریان و آنقدر زیبا و باروح و خوش‌تراش  بود که آب در دهان هر پیرمردی می‌انداخت.

یکنفر فرانسوی آن را دید و گفت: اگر جان داشت برای عشقبازی و رقص نظیر نداشت!

یونانی دستی به سر و صورت مجسمه کشید و گفت: اگر پسر بود خیلی بهتر بود!

آلمانی دید و گفت: قشنگ است ولی افسوس که آریانژاد نیست!

انگلیسی با دقت تماشا کرد و گفت: باید دختری به این زیبایی پیدا کنم و برای جاسوسی به ... بفرستم!

مصری دید و سری جنبانید که: منم هم عقیده یونانی هستم!!

هندی از سفیدی مجسمه نالید و گفت: هنوز یوغ استعمار به گردن بلوریش نیفتاده تا رنگش قهوه‌ای شود.

ایرانی آب دهان را قورت داد که: اگر روح داشت و شوهر نداشت حتما صیغه‌اش می‌کردم!

آمریکایی گفت: به اندازه هزار دلار قشنگ است!

ایتالیایی آهی کشید و گفت: از موسولینی خیلی خوشگلتر است!

ژاپونی گفت: اگر روح داشت با او ازدواج می‌کردم و هر شب سرباز فدایی می‌ساختم!

چینی گفت: باید تریاک کشید و مجسمه را نگاه کرد و لذت برد.

روسی خندید که: این تن و بدن سفید و زیبا را باید در آغوش کارگر و زحمتکش انداخت که خستگی روزانه‌آش رفع شود.

عرب گفت: افسوس که لخت و بی‌حجاب است وگرنه در حرم من جایش بود!

قفقازی گفت: باید شراب خورد و گونه‌های زیبایش را بوسید!

یهودی خندید که: حرف همه‌شان مفت است. نه بدرد جاسوسی می‌خورد، نه به درد عشقبازی، خودم با روغن چراغ خوب چربش می‌کنم و دو سه سال زیر خاکش می‌کنم و بعد عوض آنتیک قالبش می‌کنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد